یسنا چیکیلو

بد غذايي

يسنا گلي توي نيمه اول چهارسالگي خيلي كم اشتها شده بود.چون بازيگوشي و لجبازي و بقول خودش اينا چيزا(يعني اين چيزا)باعث ميشد كه دخترماماني وقتي ميخواست غذا بخوره هيچ توجهي به گرسنگي خودش نكنه و فقط به كرسي نشوندنحرف خودش براش مهم بود.البته من توجه زيادي به اين موضوع از خودم بروز ندادم.و اين باعث شد دوباره غذا خوردنش نرمال بشه.وزنش بين ١٣ تا ١٥ كيلو بالا و پايين ميشد.وقتي سرما ميخورد و بي اشتها تر تر تر ميشد وزنش به ١٢ كيلو ميرسيد.البته يسنا جوني هميشه وزنش معمولي بوده .و سالي يك كيلو اضافه وزن داره.به نظر من كه از چاقي بهتره.
11 مرداد 1393

تولد سه سالگي

خانم خانما از باباش خواسته بودكه كيك تولدش به شكل باب اسفنجي باشه باشه،چون كارتونشو خيلي دوست داشت و شخصيت باب اسفنجي و ديالوگهاش خيلي براش جالب بود.وهميشه از اون حرف ميزد.خلاصه كيك خيلي خوشكلي شد.با سه تا شمع كوچولوي بنفش .اون روز روز خيلي خوبي براي يسنا جون بود.هم شمعا رو فوت كرد(كه عاشق اين كاره)،هم كادو هاشو باز كرد و خيلي ذوق كرد.مامان جون يه عروسك آوازخون براش كادو آورد،عمو اينا يه جاروبرقي و يه اتوي باطري خورآورده بودن.من و بابايي هم اسكوتر زرد.(كه البته بعدا براش يه دوچرخه صورتي خوشكل خريديم)
3 مرداد 1393

سه سالگي يسنا خانم

سه سالگي يسنا ا خانم قاعدتا بايد مثل سه سالگي همه بچه ها ي ديگه بوده باشه.اما براي من كه تجربه ي اولم بود،خيلي جالب بود و تازگي داشت.هوش و استعدادش،رفتارهاي فرديش،همه اينا يه جورايي يهو بروز كرد.شعرها رو براحتي از حفظ ميشد،محبتشو بروز ميداد،مستقل شده بود،دنبال دوست ميگشت،ظاهرشو توي آينه بررسي ميكرد،تصميم گرفتم توي يه مهد كودك ثبت نامش كنم.اينجوري بهتر ميتونستم استعدادهاشو كشف كنم.و بهش كمك كنم تا در كنار دوستاي جديد و مربي خودشو پيدا كنه.قربونش برم چند روز اول رو با گريه توي مهد سر كرد.ولي بعد از اون كم كم ديدم كه شعر جديد ميخونه و قيچي به دست ميره سراغ نقاشياش واونا و ميبره و ازم چسب ميخواد تا اونا رو بچسبونه روي دفتر.ااسم دوستاشو برام مي...
3 مرداد 1393
1